... |
I dreamed I was walking along the beach with God. |
خیال میکردم که در کنار ساحل با خدا قدم می زنم |
Across the sky flashed scenes from my life. |
در میان آسمان تصویری از زندگیم جلوه گر شد |
For each scene, I noticed two sets of footprints in the sand; |
در هر قسمت دو جای پا بر روی شن ها دیدم |
One belonging to me, and the other to God. |
یکی متعلق به من و دیگری به خدا |
When the last scene of my life flashed before me. |
وقتی آخرین صحنه زندگیم نمایان شد |
I looked back at the footprints in the sand. |
بازگشتم و به جای پای روی شن ها نگریستم |
I noticed that many times along the path of my life there was only one set of foot prints. |
دیدم که چندین زمان در طول زندگانیم یک جای پا بیشتر نیست |
I also noticed that it happened at very lowest and saddest times in my life. |
همچنین دریافتم که این در سخت ترین و غمناک ترین لحظات زندگیم اتفاق افتاده است |
This really bothered me so I questioned God about it. |
این موضوع مرا براستی میرنجاند پس برای رفع ابهامم از خدا سوال کردم. |
"God, you said that once I decided to follow you. You'd walk with me all the way." |
خداوندا فرمودی که اگر به تو ایمان بیاورم، هیچ گاه مرا تنها نخواهی گذاشت |
But I have noticed that during the most troublesome times in my life, there is only one set of footprint. |
اما دیدم که در سخت ترین لحظات زندگیم فقط یک جای پا بیشتر نیست |
I don't understand why when I needed you most you would leave me. |
نمیدانم چرا در زمانی که بیشترین نیاز را به تو داشتم، تنهایم گذاشتی |
God replied, "My precious, precious child" |
خدا فرمود: فرزند عزیزم |
I love you, and I would never leave you. |
تو را دوست دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم |
During your times of trial and suffering, when you see only one set of footprints |
اگر در مواقع سختی و رنج فقط یک جای پا می بینی |
It was then that I carried you. |
در آن لحظات تو را بدوش کشیدم |